سال ها بعد ....!

ساخت وبلاگ
سلامحالتون چطوره؟من هروقت به وبلاگم سر میزنم میرم تاریخ آخرین پستمو چک میکنم. آخرین پستم 8 آبان 98 بود و الان که دارم این پست رو مینوسم 19 شهریور 99 هست !بیش از 3 ماه از پایان خدمتم گذشته.خدا رو شکر به خوبی و خوشی بعد از 21 ماه تموم شدفعلا کار خاصی ندارمچند ماهه که کل دنیا گرفتار این ویروس منحوس کرونا شده و باید ببینیم کی تصمیم میگیره بره ؟ خدا بهمون رحم کنه !وضعیت مملکت وحشتناکه و ما نمیدونیم از بیماری میمیریم یا بی پولی و بدبختی حرف خاصی دیگه ندارم و فقط اومدم اعلام حضور و وضعیت کنماگر عمری باقی موند و این ویروس مارو نکشه و خدا هوامونو داشته باشه بازم یه مدت دیگه میام مینویسم از احوالاتم خدا رو هزار مرتبه شکر و خداوند نگهدارتون ( با اینکه میدونم کسی این پستارو نمیبینه  ) سال ها بعد ....!...ادامه مطلب
ما را در سایت سال ها بعد ....! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khaterate-javdane بازدید : 61 تاريخ : دوشنبه 6 تير 1401 ساعت: 0:37

خدمت مقدس !سلام تصمیم گرفتم بعد فارغ التحصیلیم برم خدمت. دو ماه آموزشیو گذروندم و الان تو شهر خودم دارم مثه سگ 24 ساعته پست میدم الان قشنگ مشخصه که اعصاب ندارم یا واضح تر بگم؟ بزودی 24 ساله میشمو میرم تو 25 . هع سال ها بعد ....!...ادامه مطلب
ما را در سایت سال ها بعد ....! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khaterate-javdane بازدید : 75 تاريخ : يکشنبه 27 بهمن 1398 ساعت: 19:31

سلامواقعا وبلاگ عجیبیه اتفاقی یادم افتاد به وبلاگ و اومدم بهش سر بزنم و تاریخ آخرین پست رو که دیدم بازم جا خوردمحدودا یک سال ازون پست گذشته! چرا انقد زمان داره زود میگإره ؟!خدمت رو دارم ادامه میدم و ت سال ها بعد ....!...ادامه مطلب
ما را در سایت سال ها بعد ....! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khaterate-javdane بازدید : 72 تاريخ : يکشنبه 27 بهمن 1398 ساعت: 19:31

سلام و درود بعد از 8 ماه از پست قبلیم باز هم اومدم بنویسماز بچه ها مدت هاس&# سال ها بعد ....!...ادامه مطلب
ما را در سایت سال ها بعد ....! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khaterate-javdane بازدید : 75 تاريخ : چهارشنبه 30 خرداد 1397 ساعت: 5:58

پس آدم از خدای خود کلماتی آموخت و خداوند توبه ی او را پذیرفت، زیرا خدا بسیار توبه پذیر و مهربان است.سوره ی بقره، آیه ی 37نمی توانستم حرف بزنم، نه با آدم ها، نه با  دنیا، نه با درختان و باران که با تو نمی توانستم حرف بزنم.نه اینکه بلد نبودم،بلد بودم اما نمی توانستم چیزی بگویم. زندگی با تمام روزمرگی هایش مرا با خود برده بود. یادم رفته بود یادت باشم. وقتی درس می خواندم، وقتی از صدای باران شاد می شدم، وقتی بی دلیل دلم می گرفت، وقتی در خانه تنها بودم، حتی وقتی نماز می خواندم.یادم رفته بود چطور یادت باشم، نماز می خواندم اما حواسم پیش تو نبود. هی دور و دورتر می شدم از تو، از لبخندتو، از نگاه رنگین کمانی تو. هی غرق و غرق تر می شدم در زندگی، در کتاب هایم. هی نا امید می شدم بی اختیار. هی دلم میگرفت بی اختیار و احساس می کردم چیزی گم کرده ام.تو اما بودی. تمام روزهایی که من دور می شدم. تمام روزهایی که من غرق می شدم تو بودی. حتی دستم را هم گرفته بودی. که اگر نبودی و دستم را نمی گرفتی، نه فقط دست هایت که همه چیز را از دست می دادم. تو سکوت کرده بودی و بی صدا در کنارم حضور داشتی تا نگذاری خیلی دور شوم.یک جایی راه تمام شد. شاید هم من از رفتن خسته شده بودم. همان جایی که دیگر نتوانتستم دلی را شاد کنم و مشکل کسی را حل کنم. همان جایی که احساس کردم روزهای زیادی را بر باد داده ام، بدون اینکه با تو ح سال ها بعد ....!...ادامه مطلب
ما را در سایت سال ها بعد ....! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khaterate-javdane بازدید : 92 تاريخ : سه شنبه 28 آذر 1396 ساعت: 22:21

چه ازدواج کرده باشید، چه نکرده باشید، باید این را بخوانید! وقتی آن شب از سر کار به خانه برگشتم، همسرم داشت غذا را آماده می*کرد، دست او را گرفتم و گفتم، باید چیزی را به تو بگویم. او نشست و به آرامی مشغول غذا خوردن شد. غم و ناراحتی توی چشمانش را خوب می*دیدم. یکدفعه نفهمیدم چطور دهانم را باز کردم. اما باید به او می*گفتم که در ذهنم چه می*گذرد. من طلاق می*خواستم. به آرامی موضوع را مطرح کردم. به نظر نمی*رسید که از حرفهایم ناراحت شده باشد، فقط به نرمی پرسید، چرا؟ از جواب دادن به سوالش سر باز زدم. این باعث شد عصبانی شود. ظرف غذایش را به کناری پرت کرد و سرم داد کشید، تو مرد نیستی! آن شب، دیگر اصلاً با هم حرف نزدیم. او گریه می*کرد. می*دانم دوست داشت بداند که چه بر سر زندگی*اش آمده است. اما واقعاً نمی*توانستم جواب قانع*کننده*ای به او بدهم. من دیگر دوستش نداشتم، فقط دلم برایش می*سوخت. با یک احساس گناه و عذاب وجدان عمیق، برگه طلاق را آماده کردم که در آن قید شده بود می*تواند خانه، ماشین، و 30% از سهم کارخانه*ام را بردارد. نگاهی به برگه*ها انداخت و آن را ریز ریز پاره کرد. زنی که 10 سال زندگیش را با من گذرانده بود برایم به غریبه*ای تبدیل شده بود. از اینکه وقت و انرژیش را برای من به هدر داده بود متاسف بودم اما واقعاً نمی*توانستم به آن زندگی برگردم چون عاشق یک نفر دیگر شده بودم. آخر بلند بلند سال ها بعد ....!...ادامه مطلب
ما را در سایت سال ها بعد ....! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khaterate-javdane بازدید : 92 تاريخ : سه شنبه 28 آذر 1396 ساعت: 22:21

به نام خدا پیش از پست قبلیم، حدودا دو سالی میشد که پست نگذاشته بودم یه روز کاملا اتفاقی اومدم اون پست قبلی رو گذاشتم و یاد دوستان قدیمی کردم باورم نمیشد وقتی فهمیدم دقیقا همون ، روز عقد آوین بوده !!!!!!!!!!!!!!! یعنی از 365 روز سال،تقریبا بعد از 2 سال بیای تو وبلاگت  پست بزاری و دلتنگ دوستان و یادشون رو زنده کنی و از سرنوشت شون خبر نداشته باشی، و بعدش بفهمی همون روزی که پست گذاشتی روز عقد آوین عزی سال ها بعد ....!...ادامه مطلب
ما را در سایت سال ها بعد ....! دنبال می کنید

برچسب : دنیای,شگفت,انگیز, نویسنده : khaterate-javdane بازدید : 73 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 3:48

همیشه خسته از روزای برفی... عشق پریشون شده دو حرفی... گفته بودم اگه دلت گرفتس...  کنج دلم جا واسه دلت هست... شایددلت خواست و باهات نیومد... یا شایدم دلت باهات نیومد... هر چی که بود بزار که گفته باشم... هر جا که هست دلت من باهاشم... عشق گذشته از پل... دشت پر از گلایول... گمشده دو حرفی ...خسته روز برف سال ها بعد ....!...ادامه مطلب
ما را در سایت سال ها بعد ....! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khaterate-javdane بازدید : 90 تاريخ : پنجشنبه 8 تير 1396 ساعت: 7:03

کاش آروم تر تایپ میکرد تا حداقل صدای دکمه های کیبوردش منو اذیت نمی کرد...اما اشکال نداره من سعی می کنم نادیده بگیرم و کار خودمو انجام بدم چقد خوبه که منم جسارتمو بخرج دادمو میخوام اینجا اعتراض و ناراحت شدنمو بنویسم، آخه همیشه اون شاکی هست و من متهم هیچ وقتم بلد نیستم درست و حسابی از خودم دفاع کنم و سال ها بعد ....!...ادامه مطلب
ما را در سایت سال ها بعد ....! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khaterate-javdane بازدید : 64 تاريخ : پنجشنبه 8 تير 1396 ساعت: 7:03

پس آدم از خدای خود کلماتی آموخت و خداوند توبه ی او را پذیرفت، زیرا خدا بسیار توبه پذیر و مهربان است. سوره ی بقره، آیه ی 37نمی توانستم حرف بزنم، نه با آدم ها، نه با  دنیا، نه با درختان و باران که با تو نمی توانستم حرف بزنم.نه اینکه بلد نبودم،بلد بودم اما نمی توانستم چیزی بگویم. زندگی با تمام روزمرگی سال ها بعد ....!...ادامه مطلب
ما را در سایت سال ها بعد ....! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khaterate-javdane بازدید : 93 تاريخ : پنجشنبه 8 تير 1396 ساعت: 7:03